تو که میدانستی با چه اشتیاقی...خودم را قسمت میکنم
پس چرا ...زودتر از تکه تکه شدنم...جوابم نکردی...برای
خداحافظی ...خیلی دیر بود...خیلی دیر !!
مخاطبــ خاص اگه خـــاص باشـہ . . . !
لازم نیستـــ تو כورش رو از ایـכּ و اوכּ خلوتـــ کنے!
خوכش واسـہ بوככּ تو همـہ رو کنـار مےزنـہ!
لازم نیستـــ واسش כنیا رو بخرے تا بمونـہ . . .
خوכش قـכر یه شاخـہ گلتو مےدونـہ!
لازم نیستـــ هرکسے رو توجیـہ کنے
و سرش رقابتـــ کنے که عشــق مـــنـہ……
خوכش تو رو به همـہ כنیا نشون مےכه …
لازم نیستـــ نگراלּ باشے که اگـہ بره…
خوכش بهتـــ ثابتـــ میکنـہ اومــכه کـہ بمونـہ!!
از"ســـــــــاختاردنیا"اطلاع زیادی ندارم.....
ولی......
مــــــــــن هم دوست داشـــــــتم "دنیــــــــــای"کَسی باشــــــــــم....
میزنم بـﮧ פֿـیاباלּ
و پایم را بـﮧ پیشانے اش میـڪوبم ...
مـטּ لج ایـטּ פֿـیابانے را ڪـﮧ از هیچ طرف بـﮧ
تـ♥ــو
نمیرسـב ، בر مے آورم ...
√ایــטּ چـرنـבیـاتــے کـہ مــینویــســم و کــسـے نــمیــخــوانـבشاטּ
هــمـہ شــان بــرای روز مــباבاســت !!!!
وقــتـے بــیایــے اینــها را میگــذارم جــلــویــت....
تــا بــבانــے کـہ چــہ میگــذشت وقــتـے نــبوבے !!!!
تــا بــبیــنــے چــہ بـــے بهــانـہ تــو را مــرور مــیکرבم...
خیلــے وقتـهـــآ میگـــویمتـــ {عزیــــزנلـــمـ}
گــآه از נلتنگـــے ...
گــآه از ته قلبــــــ
اما...
از ســـر هــر چــه کــه بــآشـــנ !
کســے کــه عزیــــز נلـــمـ استــــ ،
تـــــــــویـے...
تـــویـے کــه روزهــآ ستـــ ـ ـ بــے آنکـ ـه ببینمتـــــ
"عــــــآشقــــآنه נوستتـــــ נآرمـ"
میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟
جــایــی کـه
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
نقاش باشی!
چقدر می گیری
بیایی صفحه های سیاه دلم را رنگ کنی؟
بعد، برای دیوار اتاقم
یک روز آفتابی بکشی
که نور آفتاب تا میانه اتاق آمده باشد
راستی، من روی صورتم یک خنده می خواهم
نرخ خنده که گران نیست؟
قطاری که تو را با خود برد
چه چیز را با خود بر می گرداند؟
تعادل دنیا
گاهی فقط به مویی بند است
لوکوموتیو ران تو
کاش این را می دانست!
نــه از تنهــایــی مــیتــرســم،
نــه از تنهــا مــانــدن!
تــرســم از
تنهــا بــودن،
در كنــار دیگــــــری ســت . . .
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،
همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،
همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،
همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ،
نه صداییست که مرا آرام کند
و نه طبیبیست که مرا درمان کند
یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او ...
ما بقــی را هم نقــدا" بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان " آرزوی بــا تــو بودن " است
نتــرس جانکم !
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم ...
بــــــ ــــه تـابــــ های پـارکـــ کـه رسیـدیـمــ ...
تـو گفتـی: اولـــــ منــــــ
من هـمــ کـه روی حـرفـــِـ تـو حـرفــــ نمـی زدمـــ؛ گفتـمــ بـاشـه ...
نشستـــــ ...
منــــ هـمــ هـُلشــــ دادمــــ
حـالا نـوبتــــِـ منـــــ شـده بـود...
گفتــــ: بشین
نشستـمــ و زنجیــرهـا را محکـمــ گـرفتـمــ
آرامــ گفتـمـ: هـُل بـده دیگـه ...
بـرگشتـمــ ...
دیـدمــ کـه رفتـه استــــ !
بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!)
آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی
آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...
هـیـچ نـگـویـد! هـیـچ نـپـرسـد...
فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...
بـعـد هـمـانـجـا بـمـیـرم...
تیـغ روزگــــــار . . .
شاهـرَگـــــــــ "کلامَمـــــــــ" راچـُـنان بریــــــده
کـه سکوتَمـــــــ "بَنـــــد" نمی آیـــــــد .!
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای...
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند
صحبت از فراموشی نیست ، صحبت از لیاقت است !!!
SaeiD_Yavari |