عشق پاک -عشق-عشق پاک-پاک-عاشق-عاشق دلخسته-عشق واقعی-پاک ترین عشق-مهربون- دختر پسر-عشق و عاشقی-دلشکسته-بزرگ ترین سایت عاشقانه -عشق-عشق پاک-پاک-عاشق-عاشق دلخسته-عشق واقعی-پاک ترین عشق-مهربون- دختر پسر-عشق و عاشقی-دلشکسته-بزرگ ترین سایت عاشقانه

بهترین مطالب عاشقانه

عشق پاک

( عشق| عشق پاک |دلشکسته | عشق واقعی |)




آهای آقا پسری که میگی دختر ها آهن پرست هستن ...
این چیزایی که میگم رو گوش کن ...
شاید بعضی از قسمت هاش خاطرات تو باشن !
تا آخر بخونید ....
.
... ... .
آهن پرست بودن دختر ها یه خصلت ۱۰۰٪ نسبیه
این خاصیت دختر ها خلاصه میشه تو چشم های تو !
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که : 
تو به جای دیدن یه دختر یا یه زن یا حتی گاهی یه مادر !
فقط چند تا برجستگی میبینی ...
 
و این خیلی جالبه که چشمت انقدر قوی هست که تمام اعضای بدن رو از
زیر گشاد ترین لباس ها اِسکَن میکنی و سه بعدی میبینی !
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که : 
تو به جای این که تو برخورد با اونا بهشون بگی ببخشید خانم محترم
میگی جووووووون عجب چیزییییییههههه !!!
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
 
تو وقتی توی تاکسی میشینی ؛ با هر بار پیچیدن فرمون ماشین
تو هم میوفتی روی اون دختر ساده که چسبیده به در ماشین !
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
وقتی با یه دختر همراه هستی ؛ همش بهش تعارف میکنی که خانوم ها
مقدم تر هستن تا جلو تر از تو راه برن ...
ولی خودت خوب میدونی نیتت واسه این کار چیه !!!
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
وقتی تو با زَنت میری بیرون حتی رنگ ... دیگران رو تشخیص میدی !
اما حس نمیکنی که زنت چند متر عقب تر ؛ از درد لگد های بچه ی
توی شکمش گوشه خیابون داره به خودش میپیچه !!!
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که : 
تو وقتی میخوای باهاشون آشنا بشی ؛
به جای اینکه دلشون رو به دست بیاری ...مخشون رو به دست میاری
به جای اینکه ببینی از نظر اخلاق و روحیه به هم میخورید ...
همون اول میگی جا داری یا جور کنم ؟!!!
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
وقتی میخورن زمین و تو میری دستشون رو میگیری و بلند میکنی ؛
به جای اینکه سرت رو بندازی پایین و راهت رو ادامه بدی ...
سریع بهش شماره میدی و میگی از آشناییتون خوشبختم !
اونوقت اگه یه مرد مثل خودت یا یه بچه یا حتی یه پیر مرد /پیر زن
می خورد زمین بازم همینجوری شیرجه میزدی سمتش که کمکش کنی؟
دِ نگو آره ... چون اگه این کاره بودی توی اتوبوس جاتو میدادی به اون پیر مردی که بالا سرت با عصا وایساده !
.
.
خلاصه که آقا پسر ...
هر وقت تونستی از کنار یه دختر یا زن رد بشی و به جای این که بگی
بخورمت عزیزم !
بگی سلام بانو ...
اونوقت میتونی اسم خودت رو بذاری مرد ...
و مطمئن باش که هنوز هستن دختر هایی که مرد بودن براشون
مهمه و آهن پرست نیستن
 
 
 
 
 
 
یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:30 |- سعید -|

 خيلي سختِ نگه داشتن بغض پشت تلفن . . .!

مخصوصاً وقتي که ميخواي نفهمه . . .
 
هي قورتش ميدي . . .هي . . اما آخرم چيکه چيکه اشکات گونه ها تو خيس ميکنه!
 
اون موقع اس که يهو تلفنُ قطع ميکني. . .
 
بعدشم ميگي خودش قطع شد!
یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:29 |- سعید -|

 جعفر رضایی/متولد 1356/لیسانس اقتصاد از دانشگاه علامه طباطبایی تهران

/ سال 1380 عاشق دختری بنام مریم شد/چون وضع مادی جعفر خوب نبود

پدر مریم با ازدواجشان مخالفت کرد/پنج سال تمام جعفر و مریم برای رسیدن

به هم تلاش کردن/سال 85 مریم خود کشی کرد/و جعفر دیوانه شد/

اکنون دو چشم جعفر کوره/به هر کی میرسه میگه هفته دیگه عروسیشه.

همه رو دعوت میکنه...:
برای سلامتیش لایک و شیر کنید ....

الانم توتبریز تویه قبرستونی به اسم واده ی رحمته خیلی وقتا میاد ائل گلی چن بار دیدمش

 

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:26 |- سعید -|

 می گویند دل به دل راه دارد ...
پس چرا ؟
وقتی دلم را شکستی ... !
دلـــت نشکســت؟

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:23 |- سعید -|

 یاد اوون شب هایی بخیر که تا صبح اس ام اس بازی میکردیم و آخرش مینوشتی کاش الان پیشت بوودم

 

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:22 |- سعید -|

 خـــــــــدایا بـــــــاور کـــــــن ،

دیگــــــــه نــــه طــــــاقت دوبــــــاره شــــــکستن و دارم ،


نـــــه حــــــس دوبـــــــاره ســـــــاختن .. .

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:21 |- سعید -|

 کاش آدم ها یکم جرات داشتن …
گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن :
ببین ؛ دلم واست تنگ شده ،
واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:20 |- سعید -|

 پسر: عزیزم عاشقتم 
دختر:آره خیلی عشقت قشنگه، اما دستتو از اونجا بردار
پسر: جانه من حال گیری نکن خودتم خوشت میاد پس گیر نده دیگه
دختر:نه! ما تازه 2هفته س که باهم دوست شدیم
پسر:تو دوسم نداری و گر نه این کارو نمی کردی
دختر: رو مخم نرو دیگه؛من دوست دارم و دارم عاشقت میشم اما
عشق قلبارو باز میکنه نه پاهارو ____!!

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:18 |- سعید -|

 مــــردان هـــم قــــلب دارنــــد . . .

فقط صدایش، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید نـــــدیـــــده باشـــــی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم، صدایم را کلفت تر میکنم...

تا مبادا، لرزش دســــت هایم را ببینی!!!

مرد که باشی، دوست داری، از نگاه یک زن مــــرد باشی...

نه بخاطر زورِ بازوها بلکه به خاطـــــر...

تکیه گاه بودنت...

به خاطـــــر مرهم بودنت...

به خاطـــــر امنیت آغوشت...

 

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:16 |- سعید -|

 

 

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:14 |- سعید -|

کثیف ترین چاپلوسی زمانیست که مردی بخاطر طبیعی ترین نیازش

، با دروغ به معصومی بگوید دوستـــــــــــت دارم ..

 

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:13 |- سعید -|

 چقدر سخته گوشیت یه عالمه میس کال داشته باشه

اما هیچ کدوم از طرف اون کسی نباشه که منتظرشی...!

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:11 |- سعید -|

 هیچ عطری به خوش بویی بویه کسی‌ که عاشقشیم نیست..... 

مگه نه ؟

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:9 |- سعید -|

 هجوم شهوت که بالا میگیرد. . .
بکارت و نجابت را نمی فهمی!!!
عصمت و قسمت را یکی می بینی !!!
تن آدمی میشود جولانگاه هرزگی ها. . . .
اما ارضا که می شوی
تازه می فهمی چه دریدگی هایی که نکردی

ای انــــســـان. . . !!

 

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:5 |- سعید -|

 گفتم نرو اخه بي تو چه كنم؟
خيلي ريلكس نگاهم كرد 
و
گفت :زندگي
گفتم:اخه من عاشقت شده ام
گفت:مگر من خواستم عاشقم باشي؟
مگر تا به حال به تو گفته بودم عاشقتم يا عاشقم باش؟
نميخواهمت ديگر زور كه نيست
من هم ديگر سكوت كردم
روزهاست
هفته هاست
ماهاست كه سكوت كرده ام............................................
راست ميگفت زور كه نيست 
تكيه كلامم همين شده است
(راست ميگفت زور كه نيست )

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 15:0 |- سعید -|

 انـــــدوه من که از حـــــد بگذره ,جاشو مي‌ده , به يه بـــــي‌‌اعــتـــنـــايــــي مزمن ...
ديگه مهم نيست : بـــــودن يا نــــبودن
دوســــت داشتن يا نــــداشتن...!!
نذار به اين حد برسم ...!!

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 14:55 |- سعید -|

 مـُهــــم نـیـستـــــ هـَـوا گـرم بـاشــد یــا سـَــرد ..

مـن "بـهـــــانـه" می گـیـرم


و تـــــو ..

دهانـَــم را بـا یکــــ /بــــوســه/ بـبـنـد .../

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 14:53 |- سعید -|

 راهــ کـِـﮧ میـروے

عَقــَـب میـمــانَــم•••

نـَه بـَـرای اینـکـِـﮧ نـَخواهَـم با تــُـ[♥

 

]ــو هـَـم قــَـدم باشَـم

میـخواهـم پا جاے پاهایـَـت بگــُـذارَـم

میـخواهـَـم مـُـراقبـَـت باشَم

میـخواهـَــم رد پایـَـت را هیچ خیابانـے در آغوش نکـِـشـَــد

تـــُـ[

♥]ـو فــَـقـَـط بـَــراے مـَـنے•••

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 14:49 |- سعید -|

 نیستـــــ ـ ــــــی

درست زمانی که بایـــد باشـــــ ــ ـــــــــــی

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 14:36 |- سعید -|

 مشترک مورد نظر این روزهایت کیست ؟!

که دیگر در دسترس بودن یا نبودن من ,

برایت مهم نیست ...!

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 14:35 |- سعید -|

 گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت...

كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...

كه وقتی تو اوج تنهایی هستی با چشماش بهت بگه...
 
هستم تا ته تهش...

 
یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 14:31 |- سعید -|

 شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند........

فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته .......

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.....

فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت ........

خدا گفت : دیگر تمام شد.. دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود......

زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود ، زمین برایش کوچک است .......

و فرشته ای که مزه عشق را بچشد ، آسمان برایش کوچک.....

یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 14:30 |- سعید -|

SaeiD_Yavari