کـاش میشـــد برگـردی و ببینـــی
چشـمانـم چگونـــه تقـــــاصِ
تمــام بیخیالـــــی هایــت را پـــــس میدهنـــــد .. !
توکجایی سهراب؟؟
اب راگل کردند چشم هارابستند
وچه بادل کردند وای سهراب کجایی اخر؟؟؟؟
زخم هابردل عاشق کردند توکجایی سهراب؟؟؟
خون به چشمان شقایق کردند توکجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق رادارزدند
همه جا سایه ی دیوارزدند ای سهراب توکجایی اخر؟؟ که ببینی دلخوشی مثقالیست دل خوش سیری چند؟؟؟
صبرکن سهراب.............قایقت جادارد؟؟؟؟؟؟
در انتظار یارم ، دستی بدار باران
وقتی که یار آمد آنگه ببار باران
در زیر نارون ها چشمم به ره پریشان
جانم رسیده بر لب از انتظار باران
در این دیار غربت مُردم ز درد و محنت
با یار دارم امشب قول و قرار باران
می ترسم او نیاید ، سازد تو را بهانه
امشب نبار و بر من منت گذار باران
از وقت وعده ی ما، خیلی گذشته بنگر
در شور و التهابم دیوانه وار باران
صبر و تحمل من شهره بود به عالم
هرگز به لب نیارم شکوه ز یار باران
دل من حوصله كن، داد زدن ممنوع است
كم بكن این گله، فریـاد زدن ممنوع است
بیـن این قـوم كه هـر كـار ثوابیست كباب
دل ِ دلسوختـه را باد زدن ممنـوع است
تیشه بر ریشه فرهـاد زدن شیـرین اسـت
حـرفی از پیشه فرهـاد زدن ممنـوع است
بیـن ایـن قـــوم كه از باكـرگی تـرشیـدند
حرفی از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اسـت
شادی از منظــر این قوم گناهیست بزرگ
بـزن آهنگ، ولی شـــاد زدن ممنوع است .
ﻣﺎ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺜﯿﻔﯿﻢ ﺧﺎﻧﻮﻡ
ﺗﻮﺟﯿﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺜﺎﻓﺖ ﮐﺎﺭﯾﺎﻣﻮﻥ ﺗﺎ ﺩﻟﺘﻮﻥ
ﺑﺨﻮﺍﺩ ،ﮐﻢ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺎﺭﯾﻢ ، ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻭﻥ ﻋﺬﺍﺏ ﻭﺟﺪﺍﻧﻤﻮﻧﻢ
ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ، ﮔﻨﺎﻩ ﺷﺪﻩ ﻧﻮﻥ ﺷﺐ ، ﺍﯾﻦ ﮐﻪ
ﻣﯿﮕﻢ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﻨﻈﻮﺭﻡ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺑﯽ ﻭ ﺑﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﯽ
ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺑﺤﺚ
ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﺗﺮﻩ ! ﻣﺎﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ
ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺗﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺑﮕﺮﺩﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺑﻪ
ﺍﻭﻧﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺷﮏ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ،
ﻣﺎ ﺳﺮﮔﺮﺩﻭﻧﯿﻢ ﻭﺳﻂ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺗﻼﻕ ، ﺍﺯ ﺑﯽ
ﺛﺒﺎﺗﯽ ﻫﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﯿﻢ ، ﻫﯽ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﻣﯿﺸﯿﻢ
ﻫﯽ ﺩﻧﺒﺎﻝِ ﺳﺮﭘﻨﺎﻫﯿﻢ ...
ﻣﺸﮑﻞ ﻫﻤﯿﻨﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ، ﻣﺎ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻩ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ،
ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ؛ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ ﺧﺎﻧﻮﻡ ، ﮐﺎﺵ ﺷﻤﺎ
ﯾﺎﺩﻣﻮﻥ ﮐﻨﯿﺪ ، ﺑﻬﺸﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ،
ﺁﺭﺍﻣﺶﮐﺠﺎﺱ ؟
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد … کو کجا رفت ؟
که احساس مرا خوب فروخت
حرفهایی هست...
بدجور دل میشکنند...
بدجور دل می سوزانند...
بدجور خراب میکنند...
حرفهایی از نزدیکترین کسانت ...
از عزیزترین کسانت...
گاهی دلت میخواهد...
نزدیک ترین ، آنقدر عزیز نبود...
یا اگر بود...
کمی بیشـــتر حواسش به تاثیر ِحرفهایش بود
زن ...با چشمانش حرف میزند ؛دوست داشتنش را با نگاهش میگوید
دلتنگی در چشمانش اشک میشود !وقت شادی ؛چشمانش برق میزند...
وقت عشق بازیچشمانش خُمار میشود ،تمام دنیا را میشود در چشم زن خلاصه کرد !
او می تواند با نگاهش دنیا را عاشق میکند ..
بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !
اما ...
از چشـــــم هایشان معلوم است ؛
که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،
گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته ...
SaeiD_Yavari |