در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم!به او گفتم:
چون به دیار یار میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان امد
و گفت:
دوستش بدار ولی منتظرش نمان....
خدایا کسی که قسمت ما نیست را سر راهمان قرار نده...!!!
که شبهای دلتنگیش برایما باشد و روز های خوشیش برای دیگری...!!!
خنده ام میگیرد…
از اینکه…
هنوز بهت فکر میکنم…
خدایا کمکم کن…
خسته شده ام…
وقتی مال من نیست…
چرا تو فکرمه…!!!
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم
و آخر هم به واقعیت می پیوست…
یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
واژه عشق چه هرز رفته!!!
...این روز ها هر احساس بی سر و پایی را عشق مینامند....!
خدایا دل صد پاره ام را به دست کدامین
بند زن بسپارم که بسازدش
مگر به ماندن
قسم نخورده بود...؟؟؟؟
گـاهـی دلـم مـیخـواد خـودم رو بغــــل کنـم!
ببــرمش روی تختـــ بخـوابونمش!
.
.
مَـلافــه رو بـکشم روش!
دستــ ببــرم لای مـوهـاش و نـوازشش کنـم!
.
.
حتــی بـراش لالایـــــی بخـُونم!
وسط گـریــه هـاش بگــم غـصــه نـخور خـودم جـان!!
.
.
دُرستــ میـشــه!...دُرستــ میـشــه!
اگـر هـم نـشد بـــه جـهنـم!
.
.
تـموم میـشــه!...بـالاخـره تـموم میـشــه!
دو رکعت گـــریه
برایِ خـــاطـره هـــایم
.
.
یک قنـــوت ســکوتــ
برایِ یـــادت
.
.
دو سجـــده بی قـــراری
برایِ عشــقِ بربــــاد رفتــه
.
.
یک تشـهد
برایِ مــــرگِ دلـم. .!!
پ.ن: مستقیــم !؟
دربسـت !؟
.
.
مدتهاست مانده ام ...!
در این شهر شلوغ و پرترافیک,
.
.
کســی دلم را نمی بـَـرد ...!!
امشب تمام ستاره هاي آسمان گريه مي كنن امشب تمام مرغان آسمان اشك مي ريزن
امشب اشكي از چشمي مي ريزد امشب قلبي مي شكند و صداي شكستنش به آسمانها مي رسد
اما نمي دانم نمي دانم چرا به گوش خدا نمي رسد.
من صداي شكسته شدن قلبم را شنيدم
فكر ميكنم اولين كسي باشم كه صداي درهم شكستن قلبم را با گوشهاي خودم شنيده باشم!!!
من به هرتحقیری که شدم باصدای
بلندخندیدم...نام مراگذاشتند باجنبه....
بی انکه بدانند....خندیدم تا کسی صدای
شکسته شدن قلبم رانشنود....!
شــب خوابیــدی رو تخـــت هی قلــت میزنــی ...
بعــد گـــوشیـــت برمیــداری
مــی نویســی خــوابـــت نمیـــره
ســـرد میشــی ...
بغـــض میکنـــی ...
مــی بینــی هیشکــی رو نـــداری اینـــو واســش بفرستـــی ...
تنهــ ـــ ـایـــی سختــه ...
خیلـــی سختــه ...
و سختــر از اون
اینــه کــه خـــودت بخـــوای تنهـ ـــ ـا بـــاشــی تــا کســی تنهــ ـ ـات نـــذاره درد بکشـــی
روي تخته سنگي نوشته شده بود:
اگر جواني عاشق شد چه کند؟
من هم زير آن نوشتم:
بايد صبر کند
براي بار دوم که از آنجا گذر کردم
زير نوشته ي من کسي نوشته بود
اگر صبر نداشته باشد چه کند؟
من هم با بي حوصلگي نوشتم
بميرد بهتر است
براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم
انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد
اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...
SaeiD_Yavari |