امروز یکی بهم گفت فراموشت کنم
خندم گرفت...
اما گریه کردم!
فهمیدم نمی دونه چه غمه بزرگی تو دلمه
ندیده بود قلبم شکسته
ندیده بود گل عشقی رو که هر روز با گریه هام سیرابش میکنم هنوز پژمرده نشده
هیچی نگفتم
ولی چشمام همه چی رو گفته بودن...
چرا چشمای آدما هیچ وقت دروغ نمی گن؟
دلتـنگـــــم …
هــــــمـــین !
و ایــــــن نیــــــاز به هــــیچ زبـــان شاعــــرانه ای نــــدارد
دلتنگی بــَـراے تـــــــو…
نــِمـیـدانـم چـِـطـور مـیگـُذَرد…!
امــا بــــراے مــن…
اِنـْگــآر…
خَـنـجـَر بـَـر گـَلـویـَم گــُذاشـتـہ انـد…
امــآ نـِمـیـبُـرنـد…
جای خالی ات مثل کفش سیندرلا اندازه ی هیچ
یک از مردم این شهر نشد ... "حتی به زور" ..
چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :
" نــــذار برم "
یعنـــــــی بــرم گــــردون
... سفــــت بغلـــــم کـــن
ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ت و
بگــــــو :
"خدافــــظ و زهــــر مـــار
بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ
مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!
مــــــگه الکیــــــــه!!!!"
چــــــــرا نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!!
چـــــــــرا میـــــــذارن بــــری؟!
چـــــــــــرا گـــــــــــرفــــــته دلــــــــــــــت؟!
مثـــــل آنـــــكه تـــــــــــنهايي!!
چقــــــــــدر هـــــــــــم تـــــــــــنها!!
خيـــــــــــال ميــــــــــــكنم دچــــــــــار آن رگــــــــــ پــــــــنهان رنــــــــگ ها هــــــستي!!
دچــــــــــار يــــــــــــــعني عـــــــــــــاشق!!
و فــــــــــــــــكر كــــــــــــن چـــــــــــقدر تــــــــــنهاست!!
اگــــــــــــــــر مـــــــاهي كــــــــــوچك دچــــــــــــار آبــــــــــي بيـــــــــــــــــكران دريــــاها باشــــــد!!
چـــــــــــه فــــــــــــكر نـــــــــــازك غـــــــــــــمناكي!!
دچـــــــــــــــــــار بـــــــــــــايد بــــــــــــــــــود!!
چه بیهوده تلاش می کنم
که دیگر دوستت نداشته باشم !
انگار که یادم رفته این دل روزگاریست خود را دست تو سپرده
دست بودن و نبودنت
دست ناز و نیازت
ببخش دل جان!
تو ادمه بده...
به دوست داشتن مدامِ.....او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آرزوی من مـــاندن اوست …
امـــا …
خدایــا اگر آرزوی او رفتن من است ؛
آرزوی او را برآورده کن !
من دیگر آرزویی ندارم …
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا !
در میان انبوهی از خستگی های روز مره ام دست و پا می زنم... حالم خوب نیست ... درد عجیبی پشت و سرم را فرا گرفته که با هیچ مسکنی آرام نمی شود ... از شدت درد به خود می پیچم به امید دوا ... دردی که به گفته پزشکان با این سن منافات دارد و لی چه زود دردی که همخوان تن من نیست به سراغم آمده ... سوزشی در عصب که بی حسی سر و گردن را برایم سو غات آورده ... در میان تلی از گرفتاری های خاک گرفته و دود اندود که دیگر بوی سبزی نمی دهد و به قول امروزی ها بوی پیشرفت و تکنولوژی می دهد٬ ناگهان خاطرم به سویش روانه شد ٬ به سوی دلم ٬ به سوی دل خسته ام...و یافتمش بیقرار و ناآرام ...پرسیدم: به چه می اندیشی؟گفت: به نا پیدا های خاطراتم٬ خاطراتی که هنوز در پی آنم ولی نمی یابمشان ... درست شنیدی! خاطراتی که نمی یابمشان !!!!ناگاه قطره اشکی از چشمم جوشید و بر گونه های سردم لغزید و بر زمین افتاد و محو شد ٬ همچون خودم ...شاید من هم خاطره ای شده ام !!! گذشت زمان مرا نیز به خاطره ای بدل کرده ٬ به خاطره ای که به یاد کسی نمی آیم !!!زمان! روزی همپای تو بودم٬ روزی جزئی از تو بودم و دستت در دستم بود . ولی امروز حتی دیگر صدای گذر تو مرا به یاد نمی آورد ... نفس می کشیدم ٬ می خندیدم٬ می دویدم٬ ولی امروز جا مانده ام ... امروز شده ام یک خیال که گهگاهی ممکن است بر ذهنی بنشیند و شده ام سویی از خورشید که دیگر این روز ها دستش به زمین هم نمی رسد .یادش بخیر خاطرات گم شده ام که هنوز هم همچون کودکی در پی شان دوانم!کودک بودن ٬ جوانی٬ نوجوانی٬ دوستی ٬ عشق ووووو که هنوز تشنه آنها هستم و نمی خواهم باور کنم که از دست رفته اند ... ولی دیگر پا هایم از فرط دویدن تاب راه رفتن و تحمل مسیر را ندارد ... گویی دیگر امید هم عطش زمان را در وجودم خاموش نمی کند ...دلم تنگ است٬ برای لحظه لحظه خاطراتم و برای عشق نهفته در آن ... دلتنگ خاطره های رنگی ودلتنگ رنگ های یکرنگ ...دلتنگ آسمانی که سفید و زلال گریه می کرد ٬ دلتنگ خانه قدیمی پدری کودکی ام٬ عشق های افسانه شده٬ بازی های کودکانه٬ زمین های خاکی کوچه ها و بازی در آنها ٬ برای دوچرخه مستهلکی که از خواهرم به ارث رسیده بود ٬ برای صدقه های مادر بزرگم ٬ بوی جانماز مادرم٬ خستگی های پدرم از شدت کار و لمس مهر او در زیر جبروت صورتش٬ جوانی ام که همه عشق بود و شر و شور ٬برای آغوش عشق پاک افسانه شده ام ... دلتنگم٬ دلتنگ یک دوست بی تا و بی اما و اگر ٬ یک عشق٬ یک همراه ٬ و دلتنگ یک دل ٬ دلی با صفا و دور از ریا ... دلتنگ دوست داشتن ...دلکم ! می دانم و می فهمم دلتنگی و دردت را ...وای که چه غریب برگ برگ عمرم ضمیمه خاطراتم می شود ... بی آنکه خاطراتم را بیابم ...
نشاط انگیز وماتم زایی ای عشق ***عجب رسوا کن ورسوایی ای عشق
یکی را بر مراد دل رسانـــــــــی*** یکی را در غم هجران نشانـــــــی
یکی را همـچو مشعــل برفروزی *** میـان شعله ها جانــش بسو ز ی
خوشا اَنکس که جانش ازتو سوزد *** چو شمعــی پای تا سر برفر و ز د
خوشاعشق و خوشاناکامی عشق *** خوشا رسوایی وبدنامی عشــــــــق
خوشا بر جان من هر شام وهر روز *** همه داغ و همه درد و همه ســوز
خوشا عاشق شدن٬ اما جدایــــــی *** خوشا عشق و نوای بی نوایــــــی
خوشا در سوز عشقی سوختن ها *** درون شعــلـه اش افروخـتـن هــــــا
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق *** یکی در این میان مجنون شد از عشق
در اَتش هر اَنکس بیشتر سوخت *** چراغش در جهان روشن تر افروخت
نوای عاشقان در بینوایــــی *** دوام عاشقی ها در جدایی
كاش جنس دلها از كاغذ بود..
آري سوختن بهتر از شكستن است..!!
حرف ميزني اما تلخ!محبت ميكني ولي سرد!
چه اجباريست دوست داشتن تو؟
من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی
که سر نخوری !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم ، عاشق توام
زمستان را دوست ندارم چون با
آمدنش به یاد نگاه های سردت می افتم
روزي فرشته ها از خدا پرسيدن:
خدايا تو كه اينقدربنده هاتو دوست داري
چراغمو افريدي؟
خدا گفت:غم رو به خاطر خودم افريدم..
چون خالق تا غمگين نباشه..
يا من نمي افته..!!!
من در آغوش تو آرامش یافته ام
که هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو امنیت را احساس کرده ام
که در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس کرده ام
که در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست
پس امانم بده
که تا ابد در دل این زیبایی
آرامش یابم!!!
همه گفتند :
خوشبختي هايم را
با عجله در سرنوشتم نوشته بودند
بد خط بود ،
روزگار آنها را نتوانست بخواند ...!!
دلم یک خواب می خواهد...
یک خواب عمیق...
هم وزن مرگ
خدایا دستم به آسمانت نمیرسد...
اما تو که دستت به زمین میرسد
بلندم کن...!
شاید میان این همه نامردی باید شیطان را بستاییم
که دروغ نگفت
جهنم را به جان خرید
اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد!
وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،
وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،
وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم...
وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...
و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند...
وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...
بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم..
بي تفاوت مي گذرم...
دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم بگه:
" نرو "
کسی رو میخوام که وقتی گفتم میرم بگه:
"صبر کن منم با هات بیام , تنها نرو"
..•°-:¦:-*.♥ ..•°-:¦:-*.♥ ..•°-:¦:-*.♥ ..•°-:¦:-*.♥ ..•°-:¦:-*.♥ ..•°-:¦:-*.♥ ..•°-:¦:-*.♥ ..•°-:¦:-*.♥
دردناک ترین جای قصه اونجاست که
برات ارزوی خوشبختی میکنه.............
˙·▪●●● ●●●▪·˙ ˙·▪●●● ●●●▪·˙ ˙·▪●●● ●●●▪·˙ ˙·▪●●● ●●●▪·˙ ˙·▪●●● ●●●▪·˙ ˙·▪●●● ●●●▪·˙
گفت :دوستت دارم...
هر چی گشتم مثه تو پیدا نشد...
گفتم :خوب گشتی؟؟؟
گفت :اره
گفتم :اگه دوستم داشتی نمی گشتی.
ღ¸.•*` `*•.¸ ღ ღ¸.•*` `*•.¸ ღ ღ¸.•*` `*•.¸ ღ ღ¸.•*` `*•.¸ ღ ღ¸.•*` `*•.¸ ღ ღ¸.•*` `*•.¸ ღ
اگه يه پاکن داشتي کدوم قسمت از زندگيتو پاک ميکردي؟
(دوست داشتی کامنت بذار)
نسلـے هستیم کـﮧ وقتـے حوصلمون سر میره
بآ احساسات هم בیگـﮧ بازے میکنیم
|*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*| |*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*| |*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*| |*•.♥*●¤ ¤●*♥.•*|
اسمت چه بود؟؟!
می خواهم
تمام بن بست های
زندگی یم را
به نامت بکنم...
اخرين روز جدايي خوب يادمه
توصدات ميلرزيد..
من هم..
توسرتوپايين انداخته بودي
من هم..
تو اشك ميريختي..من هم..
من از روي عشق
تو از روي خجالت..!
این روزها خیلی چیزها دست من نیست ...
" مثلا دستانت "
آهای سرنوشت ....
اسکار حق توست ...
سالهاست مرا فیلم کرده ای ...!!
هی ...
حالاکه می روی
خاطراتت را هم باخودت ببر
خودت که نباشی
یادت را هم نمی خواهم
زندگی جان عزیزم !!....
اگر مایلی یه چند قدمی باهام راه بیا ..
امروز حکمت را صادر کردم
تورا به دستانم می سپارم
تا با فشردن
دست هرغریبه ای
لذت خردشدن
ناباورانه را بچشی
SaeiD_Yavari |